در راه

۲۱ مطلب با موضوع «روز نوشته» ثبت شده است

میزان رضایت از زندگی به فرد بستگی دارد و هر کس بنابه انتظاراتی که از خودش داره تعریف رضایت می تونه براش متفاوت باشه وبنابراین همونطور که میلیاردها انسان با رنگ و بو های مختلف هست تعریفشون از هر چیزی و مثلا رضایت متفاوته.
برای من رضایت وقتی معنا پیدا می کنه که احساس مفید بودن داشته باشم. حسی که باعث می شه فکر کنم در این دنیای بی سروته یک جایی به درد این دنیا خوردم. البته باز هم به درد دنیا خوردن خودش تعریف داره و می تونه بسته به فرد متفاوت باشه ..
این روزها احساس مفید بودن دارم.
هر چند به نظر کاری از پیش نمی ره اما همین که دارم تلاش می کنم خودش کورسوی امیدی است تا کورمال کورمال از این تاریکی که برای خودم درست کردم بیرون بیام.
ممنونم از همه ادمها و همه وسیله هایی که این شرایط را برام فراهم کردند.
عکس رو خودم گرفتم. اینجا که هستم آسمون زیبایی داره . هر چند آسمون هرجایی زیبایی های خودشو داره. اما اینجا شاید از تنهایی باشه یا هر چیز دیگه ای خیلی زیاد به آسمون نگاه می کنم. یک جورایی انگار با هم دوست شدیم و گاهی حرف می زنیم بعضی وقتا اینقدر آبیه که ترس غرق شدن تمام وجودت را می گیره. بعضی وقتا تشخیص خط حایل میان اقیانوس و آسمون مشکله.

  • نفس

تجربه کردن

۰۱
اسفند

امروز 13 روز است که کشور رو ترک کردم به امید بدست آوردن تجربه های بیشتر و جدید تر و شاید عمیق تر. اما تا امروز آنچه که دیدم و درک کرده ام مصداق بارز آسمان همه جا یک رنگ است بود. ادمهایی که اینجا دیدم به همدیگر و به حیوانات وسایر موجودات بیش از آنچه من در کشور خود می دیدم احترام می گذارند. اما آنچه واضح و مشخص است تبدیل شدن این رفتار به یک عادت میانشان است. به وضوح در مدت کوتاه اقامتم حکومت قانون بر آنان را نظاره گر بوده ام.به نظر می رسد اگر آنان نیز راه فراری از قانون می یافتند یا پشتوانه های دینی و مذهبی برای توجیه عملکردهایشان داشتند چندان با مردمان سرزمین من تفاوتی نداشتند. 

به این فکر میکنم که انسان حیوانی بیش نیست و با یک مجموعه از قوانین خود را اجتماعی کرده و هر جا مجازات تخطی از قانون بیشتر و درآورتر باشد انسانیت شاید در آنجا بیشتر به چشم بیاید.

مارگارت زن و دیمون مرد مهربانی که با آنان زندگی می کنم. خانواده ای میان سال اند. آنان برایم اعتماد را معنی می کنند. اعتماد به دختری تنها از سرزمینی که به سرزمین تروریست ها شهرت دارد. تا این روز جز مهربانی وادب ازآنان چیزی ندیده ام.

دانشگاه را شروع کردم و کمی پیشرفت داشته ام و امید دارم تجربه های این سفر سرآغازی برای رها شدنم از این منطقه امن و کسالت بار خودم باشد. فرصتی برای رها شدن از بدیهای خود خواسته که تنها و تنها مضرر آن خودم هستم. رها شدن از افکاری که به دلیل ندانم کاریهایم مرا رها نمی کنند. 

عکس را خودم گرفتم

  • نفس

آدم

۰۷
بهمن


پاییز و زمستون امسال به یک نفر احتیاج داشتم که حرفها و درد دل ها و خرابکاریهام رو بهش بگم. درست همونطور که خودم درددلها و تنهایی هاش رو پر می کردم.

 دریغ که آدمها با همه خوبی هاشون هر وقت به اونها نیاز داری نیستند.

چیزی که تسلی بخشه اینه که این روزها هم می گذرند و زمان همه این سختی ها و رنج ها رو در خودش حل می کنه و واقعا بهترین حلالیه که هست .هر چند این عمر ماست که در خودش حل می کنه و یک واکنش یک طرفه است.

چند روز دیگه سفرم را آغاز می کنم. نمی دونم اگر زنده باشم و دوباره برگردم به جایی که بهش تعلق دارم و ریشه دواندم و اونم درمن ریشه زده آِیا همون آدم سابقم یا اینکه عوض شدم بهتر شدم امیدوارتر و سرزنده تر و پر تلاش تر.نمیدونم.

 امید دارم که اضافه بارهای این کوله پشتی را در جایی دور دور جا بذارم.

آن سوی اقیانوس 

بعضی ها می گن اقیانوس ها خاطره ندارند .

شاید به اقیانوس  سپردمشان.

و رها شدم از این خاطره های تلخ و گزنده که هیچ کمکی به بهبود زندگیم نکرده ، خاطره ها یی تلخ ، نه شادی آور بودن و نه انسان ساز.

آزادی شایدبرای من اینطور معنا بشه که این خاطره های تلخ و گزنده رو بسپارم به جایی یا چیزی که خاطره ای نداشته باشه. یک جور رهایی . 

به امید روزهای خوب.



  • نفس

آرمان شهر کجاست .آیا چنین جایی وجود دارد ؟

اصل واژه از کلمه یونانی "یوتوپیا" به معنی "ناکجا" گرفته شده است ، یعنی جایی که وجود ندارد، لامکان. آرمانشهر، مدینه فاضله ، بهشت خضراء ، شهر آفتاب و شهر موعود هم به آن می گویند.

منظور از آرمان شهر یا ناکجاآباد مکان خاصی نیست.در واقع جایی است که همه چیز خیلی خوب باشد، چیزی شبیه به انسان کامل با همه ابعاد متضادش. جایی که همه مشکلات برطرف شده باشد، همیشه زنده باشیم، سلامتی تضمین شده باشد و ...

چنین سرزمینی در طول تاریخ آرزوی مردمان هر عصر و دوره ای بوده است . بزرگان و پیشوایان نیز با خصوصیات متفاوتی آن را تعریف و شرط رسیدن و دستیابی به این سرزمین را تعیین کرده اند..

در میان فلاسفه یونان ( ارسطو و افلاطون) آرمان شهر را جایی که عدالت در آن برقرار و مردمان همه دانا و حکیم باشند، دانسته اند .

در نگرش مسلمانان چنین سرزمینی زمانی که امام زمان ظهور و هر گونه ظلم و بی عدالتی ، فقر و و پلیدی ها را نابود کند ، تحقق پیدا می کند.

نظریه پردازان سوسیالیزم به جامعه ای که مالکیت خصوصی از آن برچیده شده و مالکیت جمعی استقرار یابد مدینه فاضله یا آرمانشهر می گفتند.

خلاصه بزرگان و پیشوایان هر مکتب مدینه فاضله را به گونه ای متناسب با مکاتب خود تعریف کرده و ویژگی هایی آن را برشمردند.

اما به راستی در سرزمینی که همه چیز تضمین شده باشد، مرگی نباشد، بیماری رخت بربسته و مشکلات همه حل شده باشند ، آیا امیدی برای زندگی هست؟ آیا چیزی برای جنگیدن و تلاش و بدست آوردن وجود خواهد داشت؟

چنین سرزمینی شاید به ظاهر زیبا و دلفریب باشد اما شاید همه مردمان این سرزمین مردگانی به ظاهر زنده ، بدون هیجانی، چالشی و امیدی برای ادامه زندگی باشند .

آرمان شهر ها خوبند اما برای به تصور کشیدن نداشته هایمان و تلاش برای رسیدن به حداقل چیزهایی که خودمان در کسب آن تواناییم و مختار.

خوب که فکر میکنم میبینم من در ناکجا آباد زندگی می کنم، اینجا ناکجا آباد است . آسمان پرستاره بالای سر من است، زمین سخاوتمند در زیر پایم ، کوهی استوار در پشت سرم و دشتی فراخ و سرسبز روبه روی من است. من در ناکجاآبادم. آرمان شهری که خود باید بسازم .

عکس:" شهر Nowa Huta در لهستان مثالی از یک آرمان شهر ناتمام"

  • نفس


بعضی وقتها، بعضی رفتارها ناخودآگاه لبخندی را بر لبهایمان می نشاند و به زندگی امیدوار ترمان می کند . امروز  خوش شانسی با من یار بود و وقت بازگشت به خانه بارها این لبخند بر لبانم نشست.

اول جلو دانشگاه مهندسی پیرمردی را دیدم که گل نرگس می فروخت و دانشجویانی را دیدم که کنار و ایستاده بودند و احوال او را می پرسیدند و مرد روستایی چقدر با حوصله و آرام به آنها جواب می داد و داستان زندگی خود را تعریف می کرد. احساس کردم  عمق خوشحالی او حتی از وقتی که همه گل نرگس ها را فروخته باشد بیشتر باید باشد. چون عده ای جویای احوالات او شده بودند و خیلی از ما رنجور بی تفاوتی ها و ردشدن ها هستیم.

کمی جلو تر پسر جوانی اتیکت ها وکاغذها ی  پخش شده روی زمین را بی توجه به اینکه چه کسی این آشغال ها را ریخته جمع کرد و در زباله دانی کنار جوی ریخت. خیلی خوب احساس او  را  پس از این کار  می فهمم. یک جور رضایت از انجام یک کار کوچک، کاری که خیلی وقت ها تنها کاری است که می توانیم برای بهتر شدن خود و اطرافیانمون انجام دهیم.

باز هم جلو تر وقتی سوار اتوبوس شده بودم بارها صحنه هایی را دیدم که جوانترها از بزرگتر ها خواهش کردند که بنشینند.
اینها شاید دلخوشی ها و شادی های کوچکی باشد که ساده از آنها رد می شویم اما همین چیز های کوچک مهمترین اتفاقات زندگی  وزنده بودن را می سازند. امیدوارم هر روز و هرروز شاهد این صحنه های زیبا باشم.
خوب به خاطر می آورم تا رسیدن به خانه لبخند کوچکی بر لبانم چسبیده  بود و نمی رفت.



  • نفس