در راه

مهربانی هنوز زنده است

دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ب.ظ


بعضی وقتها، بعضی رفتارها ناخودآگاه لبخندی را بر لبهایمان می نشاند و به زندگی امیدوار ترمان می کند . امروز  خوش شانسی با من یار بود و وقت بازگشت به خانه بارها این لبخند بر لبانم نشست.

اول جلو دانشگاه مهندسی پیرمردی را دیدم که گل نرگس می فروخت و دانشجویانی را دیدم که کنار و ایستاده بودند و احوال او را می پرسیدند و مرد روستایی چقدر با حوصله و آرام به آنها جواب می داد و داستان زندگی خود را تعریف می کرد. احساس کردم  عمق خوشحالی او حتی از وقتی که همه گل نرگس ها را فروخته باشد بیشتر باید باشد. چون عده ای جویای احوالات او شده بودند و خیلی از ما رنجور بی تفاوتی ها و ردشدن ها هستیم.

کمی جلو تر پسر جوانی اتیکت ها وکاغذها ی  پخش شده روی زمین را بی توجه به اینکه چه کسی این آشغال ها را ریخته جمع کرد و در زباله دانی کنار جوی ریخت. خیلی خوب احساس او  را  پس از این کار  می فهمم. یک جور رضایت از انجام یک کار کوچک، کاری که خیلی وقت ها تنها کاری است که می توانیم برای بهتر شدن خود و اطرافیانمون انجام دهیم.

باز هم جلو تر وقتی سوار اتوبوس شده بودم بارها صحنه هایی را دیدم که جوانترها از بزرگتر ها خواهش کردند که بنشینند.
اینها شاید دلخوشی ها و شادی های کوچکی باشد که ساده از آنها رد می شویم اما همین چیز های کوچک مهمترین اتفاقات زندگی  وزنده بودن را می سازند. امیدوارم هر روز و هرروز شاهد این صحنه های زیبا باشم.
خوب به خاطر می آورم تا رسیدن به خانه لبخند کوچکی بر لبانم چسبیده  بود و نمی رفت.



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۶/۱۰/۲۵
  • ۱۱۰ نمایش
  • نفس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی