تلاش و تلاش و تلاش

- ۱ نظر
- ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۱
- ۲۳۳ نمایش
امروز 13 روز است که کشور رو ترک کردم به امید بدست آوردن تجربه های بیشتر و جدید تر و شاید عمیق تر. اما تا امروز آنچه که دیدم و درک کرده ام مصداق بارز آسمان همه جا یک رنگ است بود. ادمهایی که اینجا دیدم به همدیگر و به حیوانات وسایر موجودات بیش از آنچه من در کشور خود می دیدم احترام می گذارند. اما آنچه واضح و مشخص است تبدیل شدن این رفتار به یک عادت میانشان است. به وضوح در مدت کوتاه اقامتم حکومت قانون بر آنان را نظاره گر بوده ام.به نظر می رسد اگر آنان نیز راه فراری از قانون می یافتند یا پشتوانه های دینی و مذهبی برای توجیه عملکردهایشان داشتند چندان با مردمان سرزمین من تفاوتی نداشتند.
به این فکر میکنم که انسان حیوانی بیش نیست و با یک مجموعه از قوانین خود را اجتماعی کرده و هر جا مجازات تخطی از قانون بیشتر و درآورتر باشد انسانیت شاید در آنجا بیشتر به چشم بیاید.
مارگارت زن و دیمون مرد مهربانی که با آنان زندگی می کنم. خانواده ای میان سال اند. آنان برایم اعتماد را معنی می کنند. اعتماد به دختری تنها از سرزمینی که به سرزمین تروریست ها شهرت دارد. تا این روز جز مهربانی وادب ازآنان چیزی ندیده ام.
دانشگاه را شروع کردم و کمی پیشرفت داشته ام و امید دارم تجربه های این سفر سرآغازی برای رها شدنم از این منطقه امن و کسالت بار خودم باشد. فرصتی برای رها شدن از بدیهای خود خواسته که تنها و تنها مضرر آن خودم هستم. رها شدن از افکاری که به دلیل ندانم کاریهایم مرا رها نمی کنند.
عکس را خودم گرفتم